ده ویژگی اخلاقی امام مجتبی (علیه السلام)
**عبادت
امام صادق علیه السلام در بيان حال معنوي ايشان مي فرمود: امام مجتبي علیه السلام عابدترين مردم زمان خود بود. بسيار حج به صورت پياده و گاه با پاي برهنه به جاي مي آورد. هميشه او را در حال گفتن ذكر مي ديدند و هر گاه آيه يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» را مي شنيد، پاسخ مي گفت: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك» (خداوند! گوش به فرمان توام.) (1)
آن امام همواره در قنوت نمازش، بسيار دعا مي كرد و خدا را اين گونه مي خواند:….بارخدايا! تو خود مي داني كه من از تلاش خود فروگذار نكرده ام تا هنگامي كه برش تيغم از ميان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پيروي كردم (صبر كردم) تا جلوي اين دشمن سركش و ريختن خون شيعيان را بگيرم تا اينكه حفظ كردم آنچه را اولياي من حفظ كردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهي رفتم كه مي خواستند و هيچ نگفتم تا ياري تو فرا برسد كه تو تنها ياور حق و بهترين پشتيبان آن هستي؛ گرچه اين ياري تأخير افتد و نابود شدن دشمن اندكي به درازا كشد.» (2)
** ترس از خدا
هرگاه امام مجتبي علیه السلام وضو مي گرفت، تمام بدنش از ترس خدا مي لرزيد و رنگ چهره اش زرد مي شد. وقتي از او در اين باره مي پرسيدند، مي فرمود: بنده خدا بايد وقتي براي بندگي به درگاه او، آماده مي شود، از ترس او رنگش تغيير كند و اعضايش بلرزد.» (3)
هرگاه براي نماز به مسجد مي رفت، كنار در مي ايستاد و اين گونه زمزمه مي كرد: إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِي ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيم؛(4) خدايا! مهمانت به درگاهت آمده است. اي نيكوكردار! بدكار به نزد تو آمده است. پس از زشتي و گناهي كه نزد من است به زيبايي آنچه نزد توست، درگذر؛ اي بخشاينده!»
هنگامي كه آثار مرگ در چهره اش آشكار شد، او را ديدند كه مي گريد. پرسيدند: چرا مي گرييد؛ در پاسخ مي فرمود: إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّة؛(6)به دو دليل مي گريم: از ترس روز قيامت و از دوري دوستانم.»
** همنشيني با قرآن
آن بزرگوار، صوتي زيبا در قرائت قرآن داشت و علوم قرآن را از كودكي به نيكي مي دانست. همواره پيش از خوابيدن، سوره كهف را تلاوت مي كرد و سپس مي خوابيد. گفته اند در دوران زندگاني پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله، شخصي وارد مسجد شد و از كسي درباره ی تفسير شاهد و مشهود(7) پرسيد؛ آن مرد پاسخ داد: شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه.» از مرد ديگري پرسيد؛ ولي او گفت: شاهد روز جمعه و مشهود روز عيد قربان است.»
سپس نزد كودكي رفت كه گوشه مسجد نشسته بود. او پاسخ داد: أَمَّا الشَّاهِدُ فَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه وآله وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيَوْمُ الْقِيَامَةِ أَ مَا سَمِعْتَهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً؛(8) شاهد محمد صلی الله علیه وآله رسول خدا و مشهود روز قيامت است؛ مگر نخوانده اي كه خداوند [درباره رسولش] مي فرمايد: اي پيامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم.»
و نيز درباره قيامت مي فرمايد: ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُود»؛(9) آن روز، روزي است كه مردم را براي آن گرد مي آورند و روزي است كه (جملگي در آن) حاضر مي شوند.»
راوي داستان مي گويد كه پرسيدم: فردي كه اول پاسخ داد كه بود؟» گفتند: ابن عباس.» پرسيدم: دومي كه بود؟» گفتند: ابن عمر.» سپس گفتم: آن كودك كه از همه بهتر و درست تر پاسخ داد كه بود؟» گفتند: او حسن بن علي بن ابي طالب بود».(10)
* * مهرباني
مهرباني با بندگان خدا از ويژگيهاي بارز ايشان بود. اَنس مي گويد كه روزي در محضر امام بودم. يكي از كنيزان ايشان با شاخه گلي در دست وارد شد و آن را به امام تقديم كرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهرباني فرمود: برو تو آزادي!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: اي فرزند رسول خدا! اين كنيز، تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد، آن گاه شما او را آزاد مي كنيد؟!» امام در پاسخم فرمود: خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»؛(11) هر كس به شما مهرباني كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد.» سپس امام فرمود: پاداش در برابر مهرباني او نيز آزادي اش بود.» (12)
* گذشت
امام بسيار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم ديگران چشم پوشي مي كرد. بارها پيش مي آمد كه واكنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير رويه فرد خطاكار مي شد.
در همسايگي ايشان، خانواده اي يهودي مي زيستند. ديوار خانه يهودي، شكافي پيدا كرده بود و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ كرده بود. فرد يهودي نيز از اين جريان آگاهي نداشت تا اينكه روزي زن يهودي براي درخواست نيازي به خانه آن حضرت آمد و ديد كه شكاف ديوار سبب شده است كه ديوار خانه امام نجس شود. بي درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودي نزد حضرت آمد و از سهل انگاري خود پوزش خواست و از اينكه امام، در اين مدت سكوت كرده و چيزي نگفته بود، شرمنده شد.
امام براي اينكه او بيش تر شرمنده نشود، فرمود: از جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله شنيدم كه به همسايه مهرباني كنيد.» يهودي با ديدن گذشت، چشم پوشي و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش برگشت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام درآورد. (13)
** فروتني
امام مانند جدش رسول الله صلی الله علیه وآله بدون هيچ تكبري روي زمين مي نشست و با تهي دستان هم سفره مي شد. روزي سواره از محلي مي گذشت كه ديد گروهي از بينوايان روي زمين نشسته اند و مقداري نان را پيش خود گذارده اند و مي خورند. وقتي امام حسن علیه السلام را ديدند، به ايشان تعارف كردند و حضرت را سر سفره خويش خواندند. امام از مركب خويش پياده شد و اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرين»؛ خداوند خود بزرگ بينان را دوست نمي دارد (نحل/23).» سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتي همگي سير شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذيرايي فرمود و به آنان پوشاك هديه كرد. (14)
آن حضرت همواره ديگران را نيز بر خود مقدم مي داشت و پيوسته با احترام و فروتني با مردم برخورد مي كرد.
** ميهمان نوازي
آن گرامي، همواره از ميهمانان پذيرايي مي كرد. گاه از اشخاصي پذيرايي مي كرد كه حتي آنان را نمي شناخت؛ به ويژه، امام به پذيرايي از بينوايان علاقه زيادي داشت، آنان را به خانه خود مي برد و به گرمي پذيرايي مي كرد و به آنها لباس و مال مي بخشيد. (15)
** بردباري
از سخت ترين دوران زندگاني با بركت امام مجتبي علیه السلام، دوران پس از صلح با معاويه بود. ايشان، سختي اين سالهاي ستم را با بردباري وصف ناشدني اش سپري مي كرد. ايشان در اين سالها، از غريبه و آشنا سخنان زشت و گزنده مي شنيد و از خدنگ بي وفايي، زخم مي خورد. بسياري از دوستان به ايشان پشت كرده بودند. روزگار، برايشان به سختي مي گذشت. ناسزا گفتن به حضرت علي علیه السلام شيوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را مي ديدند مي گفتند: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِين؛(16) سلام بر تو اي خوار كننده مؤمنان.» در حضور ايشان، به هتك و دشنام اميرالمؤمنين علیه السلام زبان مي گشودند و امام با بردباري و مظلوميت بسيار، هتاكيها و دشنامها را تحمل مي كرد.
روزي ايشان، وارد مجلس معاويه شد. مجلسي شلوغ و پر ازدحام بود. امام، جاي خالي نيافت و ناگزير، نزديك پاي معاويه نشست كه بالاي منبر بود. معاويه با دشنام به حضرت علي علیه السلام سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: من از عايشه در شگفتم كه مرا در خور خلافت نديده است و فكر مي كند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتي تمسخرآميز گفت: زن را به اين سخنان چه كار؟ خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر اين مرد [با اشاره به امام مجتبي علیه السلام] در كار خلافت با من سرستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت.»
امام فرمود: اي معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مي كني؟» معاويه گفت: بله به خدا!» امام علیه السلام فرمود: مي خواهي عجيب تر از آن را برايت بگويم؟» گفت: بگو.» آن حضرت پاسخ داد: عجيب تر از اين كه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاي منبر تو و نزد پاي تو بنشينم.» (17)
* * بخشندگي و برآوردن نيازهاي ديگران
مي توان گفت كه بارزترين ويژگي امام مجتبي علیه السلام كه بهترين سرمشق براي دوستداران او است، بخشندگي بسيار و دستگيري از ديگران است. ايشان به بهانه هاي مختلف، همه را از خوان كرم خويش بهره مند مي ساخت و آن قدر بخشش مي كرد تا شخص نيازمند بي نياز مي شد؛ زيرا طبق تعاليم اسلام، بخشش بايد به گونه اي باشد كه فرهنگ گدايي را ريشه كن سازد و در صورت امكان، شخص را از جرگه نيازمندان بيرون كند.
روزي حضرت مشغول عبادت بود. ديد فردي در كنار او نشسته است و به درگاه خدا مي گويد: خدايا! هزار درهم به من ارزاني دار. حضرت به خانه آمد و براي او ده هزار درهم فرستاد. (18)
* * شجاعت
شجاعت، ميراث ماندگار اميرمؤمنان علیه السلام بود و امام مجتبي علیه السلام وارث آن بزرگوار. در كتابهاي تاريخي آمده است كه امام علي علیه السلام در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مي كرد. شمشيرزني و مهارت هاي نظامي را از كودكي به آنان مي آموخت و پشتيباني از حق و حقيقت را به آنان درس مي داد. ميدان هاي نبرد، مكتب درس شجاعت حضرت علي علیه السلام به فرزندانش بود.
با آغاز خلافت امام علي علیه السلام، كشمكشها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خونخواهي عثمان بر پا شد. شعله هاي جنگ زبانه مي كشيد. اميرمؤمنان علیه السلام پسرش محمد بن حنفيّه را فراخواند و نيزه خود را به او داد و فرمود: برو، شتر عايشه را نحر كن.» محمد بن حنفيّه نيزه را گرفت و حمله كرد؛ ولي كساني كه به سختي اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد؛ ولي نمي توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتواني كرد. امام نيزه را پس گرفت و به حسن علیه السلام داد. او نيزه را گرفت و به سوي شتر تاخت و پس از مدتي كوتاه، بازگشت؛ در حالي كه از نوك نيزه اش خون مي ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه خونين نگريست و شرمنده شد. اميرمؤمنان به او فرمود: شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر صلی الله علیه وآله است و تو فرزند علي هستي.» (19)
امام مجتبي علیه السلام در ديگر جنگهاي آن دوران نيز شركت كرد و دلاوريهاي بسياري از خود نشان داد. معاويه درباره دلاوريهاي او مي گفت: او فرزند كسي است كه به هر كجا مي رفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود (كنايه از اينكه نترس بود و از مرگ نمي هراسيد).» (20)
پی نوشت :
(1) بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، مؤسسة الرساله، بيروت، 1403 ق، ج43، ص331.
(2) مهج الدعوات، سيد بن طاووس، دار الذخائر، قم، 1411 ق، ص145.
(3) مناقب آل ابيطالب، ابن شهرآشوب، دارالأضواء، بيروت، 1408 ق، ج4، ص14 و بحار الانوار، ج43، ص339.
(4) مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص17 و بحارالانوار، همان.
(6) همان، ص332.
(7) بروج/3.
(8) احزاب/45.
(9) هود/103.
(10) بحارالانوار، ج43، ص345.
(11) نساء/86.
(12) مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص18.
(13) تحفة الواعظين، ج2، ص106.
(14) وَ جَعَلَ يَأْكُلُ حَتَّى اكْتَفَوْا دَعَاهُمْ إِلَى ضِيَافَتِهِ وَ أَطْعَمَهُمْ وَ كَسَاهُمْ» بحارالانوار، ج43، ص352.
(15) مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص16 و 17.
(16) همان، ج75، ص287.
(17) ناسخ التواريخ، ميرزا محمد تقي سپهر، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1342ق، ج2، ص293.
(18) مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص17.
(19) مناقب، ابن شهر آشوب، ج4، ص21.
(20) شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، دار الفكر، بيروت، بي تا، ج4، 73.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 119
ولایت پذیری درسیره شهیدچمران
شهید چمران از دیدگاه امام خمینی (ره)
1 – چمران عزیز با عقیده پاك خالص، غیروابسته به دستجات و گروهای سیاسی و عقیده به هدف بزرگ الهی جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و با آن ختم كرد. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
2 - او ( شهید چمران) با سرافرازی زیست و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
3- سرلوحه مرام او (شهید چمران) اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
4 – او ( دكتر چمران) در جهاد، بانورمعرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد ودر راه آن به جهاد برخاست وجان خود را نثار كرد. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
5 – او ( دكتر چمران) در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
6 – من این شایعه (شهادت دكتر چمران) را به ملت های ملسمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق تسلیت عرض میكنم. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
7 – من این ضایعه (شهادت دكتر چمران ) را به ملت شریف ایران ولبنان تسلیت عرض میكنم. «صحیفه نور جلد 15 صفحه 26»
8 – ملت شهیدپرور ما سربازی را (شهید چمران ) از دست داد كه در جبهه های نبرد با باطل چه در لبنان و چه در ایران حماسه آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز وپیروزی حق بر باطل بود. «روزنامه رسالت 29/3/1368»
9 – او (چمران) جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، كه كشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت. «روزنامه رسالت 29/3/1368»
شهید چمران از دیدگاه مقام معظم رهبری
1 – شهید چمران دارای ابعاد مختلف علمی ، جهادی وعرفانی بود.
2 – شهادت امتیازی بزرگ است و این مربوط به ذات پاكی بود كه آن شهید عزیز داشت.
3 – او ( شهید چمران ) با دل خداشناس و اراده خلل ناپذیرش همیشه مشت آهنین خود را به چهره دشمن نواخته بود و با این حال، او با روح لطیف و خلق ملكوتی وچشم خدابین به ماورای محدودهها و تنگناهای مادی نظر دوخته بود.
4 – راه او (شهید چمران) راه جهاد و تلاش برای حاكمیت اسلام و به زانو در آوردن كفر واستكبارجهانی است.
5 – شهید چمران فردی بود كه در محیط كار با زیردستانش حالت پدرانه داشت و با دوستانش حالت احترام آمیز زیاد داشت و اهل پرخاشگری ،بحثهای بیپایان و جدل با این وآن نبود.
شهید چمران از دیدگاه شخصیتهای علمی،سیاسی و اجتماعی
شهید رجایی:
1 – چمران فرزند قهرمان و دلاور امت مسلمان ایران ، بیعت خویش را با اسلام ، امام وامت تا پای جان و تا آخرین قطره خون صمیمی و استوار و ایثارگر به انجام رساند.
2 – این مرد میدان آتش وخون (شهید چمران) ، در نخستین روزهای انقلاب اسلامی همه لحظات عمر خود را در راه دفاع از اسلام وآرمانهای انقلاب اسلامی صرف كند.
3 – این مرد همیشه در سنگر( شهید چمران) ، این سرباز دلاور اسلام ، این فرزند ومرید صمیمی وصادق امام ، نمونه یك سرباز متعهد و فداكار مسلمان بود.
4 – او (شهید چمران) فرمانده لایقی بود كه با حضور مستمر ومداوم خویش در سنگر و جبهه به استقبال شهادت میرفت و به همرزمان خود درس امید ومقاومت میداد.
5 – چمران نه به خاطر خاك ، كه به خاطر اسلام جنگید وشهید شد.
شهید محراب آیت الله صدوقی:
1 – شهید چمران عارفی دلسوخته و مبارزی خستگی ناپذیر و عاشقی صادق برای اسلام و مسلمین بود.
2 - شهید چمران پیوسته تمام هم وغم خویش را مصورف اعتلای مكتب وعظمت عالم اسلام میدانست.
3 – او (شهید چمران) همچون شمع فروزانی در دوران دانشجویی و تحصیلاتش و پس از آن در میان یاران و مظلومترین مردم جهان یعنی مردم جنوب لبنان ،نور افشانی میكرد.
4 - شهید چمران برای رهایی انسانها خصوصاً ملل مسلمانی كه سالیان سال تحت سلطه استعمارگران بین المللی و جهانخواران غربی و شرقی گرفتار آمده بودند، آنی و لحظهای آرام نداشت.
5 – اگر دلاوریها و شهامت های این مرد بزرگ (شهید چمران) در كردستان و پاوه و جنگ تحمیلی عراق علیه ایرن نمیبود ، امروز كردستان و خوزستان ما شاهد پایگاههایی بود برای دشمن همچون سرزمینهای اشغالی اعراب در دست اسرائیل غاصب.
6 – شهید چمران در خنثی سازی توطئه های دشمنان نقش بسیار فعال و ارزشمند ایفا مینمود.
وصیت نامه شهیدچمران
وصيت می کنم….
وصيت می كنم به كسی كه او را بيش از حد دوست می دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! كسی كه او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسين می خوانم! كسی كه رمز طایفه شيعه، و افتخار آن، و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصيت می كنم …
برای مرگ آماده شده ام و اين امری است طبيعی كه مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولين بار وصيت می كنم. خوشحالم كه در چنين راهی به شهادت می رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فيها بريده ام. همه چيز را ترك گفته ام. علایق را زير پا گذاشته ام. قيد و بندها را پاره كرده ام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم.
از اينكه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشكلاتی سخت دست به گريبان بوده ام، متأسف نيستم. از اينكه آمريكا را ترك گفتم، از اينكه دنيای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اينكه دنيای علم را فراموش كردم، از اينكه از همه زيبائيها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نيستم … از آن دنيای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنيای درد، محروميت، رنج، شكست، اتهام، فقر و تنهايی قدم گذاشتم. با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شكسته دلان هم آواز گشتم. از دنيای سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم …
تو ای محبوب من، دنيايی جديد به من گشودی كه خدای بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش كند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظير انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه كنم، تا راهی جديد و قوی و الهی بنمايانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم، جز محبوب كسی را نبينم، جز عشق و فداكاری طريقی نگزينم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قيد و بندهی مادی آزاد شوم…
تو ای محبوب من رمز طايفه اي، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می كشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می كني، كينه های گذشته و دشمنی های تاريخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان می پذيري، تو فداكاری می کنی، تو از همه چيز خود می گذری، تو حيات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می كنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خيانت می كنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون كوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقيقت و كمال و قدم بر می داری، از اين نظر تو نماينده علی (ع) و وارث حسيني… و من افتخار می كنم كه در ركابت مبارزه می كنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم…
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختي! زيرا حجب و حيا مانع آن بود كه من خود را به تو بنمايانم، يا از عشق سخن برانم يا از سوز درونی خود بازگو كنم… اما من، منی كه وصيت می كنم، منی كه تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نيستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماينده حق و مظهر فداكاری و گذشت و تواضع و فعاليت و مبارزه ام، آتشفشان درون من كافيست كه هر دنيایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است كه قادر است هر دل سنگی را آب كند، فداكاری من به اندازه ای است كه كمتر كسی در زندگی به آن درجه رسيده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:
1. عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حيات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حيات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نيستم.
2. فقر كه از قيد همه چيز آزاد و بی نيازم. و اگر آسمان و زمين را به من ارزانی كنند، تأثيری در من نمی كند.
3. تنهایی كه مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محروميت آشنا می كند. كسی كه محتاج عشق است، در دنيای تنهایی با محروميتِ عشق می سوزد. جز خدا كسی نمی تواند انيس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشكهای او را پاك نخواهند كرد. جز كوههای بلند راز و نيازهای او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند كرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد يا به او عشق بورزد. ولی هر چه بيشتر می گردد، كمتر می يابد …
كسی كه وصيت می كند آدم ساده ای نيست. بزرگترين مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشيده، از زيباترين و شديدترين عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی ميوه چيده، از هر چه زيبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج كمال و دارایی همه چيز خود را رها كرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است.
آری ای محبوب من، يك چنين كسی با تو وصيت می كند …
وصيت من درباره مال و منال نيست. زيرا می دانی كه چيزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حركت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسيده، به خاطر احتياجات شخصی چيزی بر نداشته ام. جز زندگی درويشانه چيزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نيز از من چيزی دريافت نكرده اند. آنجا كه سر تا پای وجودم برای تو و حركت باشد، معلوم است كه مايملك من نيز متعلق به تو است.
وصيت من درباره قرض و دين نيست. مديون كسی نيستم، در حالی كه به ديگران زياد قرض داده ام.
به كسی بدی نكرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداكاري، تواضع و احترام نبوده ام. از اين نظر نيز به كسی مديون نيستم …
آری وصيت من درباره اين چيزها نيست …
وصيت من درباره عشق و حيات و وظيفه است …
احساس می كنم كه آفتاب عمرم به لب بام رسيده است و ديگر فرصتی ندارم كه به تو سفارش كنم. وصيت می كنم، وقتی كه جانم را بر كف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با اين دنيا وداع كنم و ديگر تو را نبينم….
تو را دوست می دارم و اين دوستی بابت احتياج و يا تجارت نيست. در اين دنيا به كسی احتياج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نيز احساس بی نيازی می كنم … از او چيزی نمی طلبم و احساس احتياج نمی كنم. چيزی نمی خواهم، گله ای نمی كنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است كه تو شايسته عشق و محبتي، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم. همچنانكه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نيز كه نماينده او در زمينی عشق می ورزم. و اين عشق ورزيدن همچون نفس كشيدن برای من طبيعی است …
عشق هدف حيات و محرك زندگی من است. زيباتر از عشق چيزی نديده ام و بالاتر از عشق چيزی نخواسته ام. عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی وخودبينی می رهاند، دنيای ديگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطيف و قلبی حساس و ديده ای زيبابين پيدا می كنم. لرزش يك برگ، نور يك ستاره دور، موريانه كوچك، نسيم ملايم سحر، موج دريا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربايند و از اين عالم به دنيای ديگری می برند … اينها همه و همه از تجليات عشق است …
به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنيا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد ديگری را می يابم. به خاطر عشق است كه دنيا را زيبا می بينم و زيبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حيات و هستی خود را تقديمش می كنم …
می دانم كه در اين دنيا به عده زيادی محبت كرده ام، حتی عشق ورزيده ام، ولی جواب بدی ديده ام. عشق را به ضعف تعبير می كنند و به قول خودشان زرنگی كرده از محبت سوءاستفاده می نمايند! اما اين بی خبران نمی دانند كه از چه نعمت بزرگی كه عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند كه بزرگترين ابعاد زندگی را درك نكرده اند. نمی دانند كه زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چيزی نيست …
و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم كه محبت خويش را از كسی دريغ كنم. حتی اگر آن كس محبت مرا درك نكند و به خيال خود سؤاستفاده نمايد. من بزرگتر از آنم كه به خاطر پاداش محبت كنم، يا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. اين لذت بزرگترين پاداشی است كه ممكن است در جواب عشق من به حساب آيد …
می دانم كه تو هم ای محبوب من، در دريای عشق شنا می كني. انسانها را دوست می داري. به همه بی دريغ محبت می كني. و چه زيادند آنها كه از اين محبت سوءاستفاده می كنند. حتی تو را به تمسخر می گيرند و به خيال خود تو را گول ميزنند … تو اينها را می دانی ولی در روش خود كوچكترين تغييری نمی دهی … زيرا مقام تو بزرگتر از آن است كه تحت تأثير ديگران عشق بورزی و محبت كني. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثير انعكاس سنگدلان قرار نمی گيری …
درود آتشين من به روح بلند تو باد كه از محدوده تنگ و باريك خودبينی و خودخواهی بيرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان من فدای عشقت باد، كه بزرگترين و زيباترين مشخصه وجود توست، و ارزنده ترين چيزی است كه مرا جذب تو كرده است، و مقدس ترين خصيصه ای است كه در ميزان الهی به حساب می آيد …
گزیده بیانات رهبری دردیداربا اساتیددانشگاه ونخبگان علمی
رهبر انقلاب، در ديدار رمضاني اساتيد دانشگاهها با تاکيد بر اينکه دانشگاه و دانشجو بايد همواره انقلابي باشند فرمودند: مسئولان آموزش عالي بايد بسيار مراقب باشند تا دانشگاه تبديل به جايگاهي براي واگرايي از مفاهيم و ارزشهاي انقلاب نشود.
گزيده بيانات رهبر انقلاب در اين ديدار به شرح ذيل است:
*اگر ميخواهيم کشورمان ۲۰ سال بعد، پيشرفته، باعزت، متدين، ثروتمند، مقتدر، مستقل، برخوردار از عدالت و خيرات مادي و معنوي باشد، اين احتياج دارد به کارهايي که عمدهي اين کارها مربوط به دانشگاه است. علت تکيهي من روي دانشگاه و اساتيد اين است.
*اقتصاد مقاومتي هم عزت ملي است، هم گرهگشايي فعلي
*ميپرسند شما که ميگوييد “عزت ملي"، نيازهاي نقد موجود در جامعه را چه ميکنيد؟ اقتصاد مقاومتي اگر به معناي واقعي اجرايي شود،
*مسئلهاي که روي آن تأکيد دارم، سرعت رشد علمي است. امروز احتياج داريم رشد علمي را سرعت ببخشيم.
*ما اقلاً ۶۰-۷۰ سال توسط حکومتهاي خائن يا غافل عقب نگه داشته شدهايم. اگر بخواهيم پيش برويم نميتوانيم باسرعت همان کساني که جلو هستند حرکت کنيم.
منبعwww.khamenei.ir
چه چیزهایی مانع استجابت دعاست؟
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلّم : بدانيد که خداوند ، دعايى را که از دلى غافل و بى خبر باشد ، نمى پذيرد .
بحار الأنوار : 93 / 321 / 31 منتخب ميزان الحکمة : 196
همانا بنده دستش را (براى دعا) به درگاه خدا بالا مىبرد در حالى که
خوراکش حرام است ؛ با چنين حالى ، چگونه دعايش مستجاب شود ؟.
إرشاد القلوب : 149 منتخب ميزان الحکمة : 196
روزه داران ازکدام دروارد بهشت میشوند؟
قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله وسلم:
اِنَّ لِلْجَـنَّةِ بابا يُدْعى «الرَيّانُ» لا يَدْخُلُ مِنْهُ اِلاَّ الصّائِمُونَ.
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: براى بهشـت درى است بنـام «ريّان» که از آن فقط روزه داران وارد مى شوند.
منبع: وسائل الشيعه، ج 7، ص 295
اخلاق نیکو چه رابطه ای باایمان دارد؟
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلّم : ايمان آن مؤمن کاملتر اسـت کـه اخـلاقـش نيکوتر باشد .
أمالي الطوسي : 140 / 227 منتخب ميزان الحکمة : 184
متفاوت ترین وصیت نامه یک شهید
مزار شهيد ۱۷ ساله اي که وصيت کرده بود، گمنام و بي نام و نشان خاک شود گلزار شهداي بهشت زهراي (س) تهران قطعه ۲۴، رديف ۵۴، شماره ۳۵.
اگر به مزار شهداي بهشت زهرا (س) مي رويد، خودتان را محدود به زيارت چند شهيد معروف نکنيد، کمي با دقت بيشتري به مزار شهدا نگاه کنيد، گلزار شهداي بهشت زهراي تهران مثل يک گنجينه کشف نشده است، حيف است که اينقدر راحت اين گنج را ناديده مي گيريم شهدا خيلي رفيق باز هستند، آدم مي تواند به جاي يک يا دو شهيد با همه شهدا رفيق شود، درياي مرام و معرفت شهدا تمامي ندارد، حيف است که فقط از اين دريا به يک جرعه قناعت مي کنيم.
وصيتنامه همين شهيد گمنام که خطاب به خواهرش نوشته است:
. « بسمه تعالي سلام بر خواهرم که اين نامه را مي خواند، من مرده ام و زندگي ننگين من به اتمام رسيده است. اميدوارم در موقع مرگم مسلمان مرده باشم. خواهش هايي داشتم که مي خواستم انجام بدهيد.
۱- دلم مي خواهد که مراسم تشييع جنازه خيلي کوتاه باشد و زياد به طول نينجامد.
۲- هيچ کس حق ندارد در مراسم و به موقع به خاک سپردن من گريه کند حتي تو، فقط مامان و بابا حق دارند گريه کنند و اگر کسي دلش خواست موقعي گريه کند که تنهاي تنها است.
۳- تا آن جا که امکان دارد مرا در بهشت زهرا (س) خاک کنيد، در يک جاي خيلي خلوت و دور از مرده هاي ديگر و دور از رفت و آمد مردم. دلم مي خواهد که تا چند متري من غيري نباشد و خودم تنها در جاي پرتي باشم و اگر در بهشت زهرا (س) نشد در جاي ديگر عيبي ندارد فقط خلوت باشد.
4- در روي خاکم سنگ قبر نگذاريد. نمي خواهم کسي اسم مرا بداند يا صورت و عکس مرا ببيند و اگر سنگي مي گذاريد روي آن چيزي ننويسيد، نه بخاطر اين که از اسمم شرم دارم بلکه نمي خواهم کسي مرا بشناسد.
سنگ قبر عجيب شهيدي ناشناس/ متفاوت ترين وصيت نامه اي که از يک شهيد مي خوانيد در موقع خاک کردن، من را طوري در گور بگذاريد که صورتم به سوي آسمان باشد تا بتوانم ستارگان را ببينم کفنم تا جايي که امکان دارد از لباس هاي معمولي من درست شده باشد، نمي خواهم که کفنم از چيز ديگري باشد دلم مي خواهد که قبرم طوري باشد که حداقل سنگ قبرم موازات به خانه خدا باشد يا خودمبه موازات قبله خاک شده باشم.
دکترشریعتی ازدیدگاه رهبری
به نظر من شریعتی برخلاف آنچه که همگان تصور می کنند یک چهره همچنان مظلوم است! و این به دلیل طرفداران و مخالفان اوست. یعنی از شگفتی های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی این است که هم طرفدارانش و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگه دارند و این ظلمی به اوست .
مخالفان او به اشتباهات دکتر شریعتی تمسک می کنند و این موجب می شود که نقاط مثبتی که در او بود را نبینند. بی گمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمیکنم که این اشتباهات کوچک بود اما ادعا می کنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی میتوانیم نام بگذاریم چهره شریعتی از برجستگی ها و زیبائی هائی هم برخوردار بود .
پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم. من فراموش نمی کنم که در اوج مبارزات که می توان گفت که مراحل پایانی قال و قیلهای مربوط به شریعتی محسوب می شد امام در ضمن صحبتی (در مراسم چهلم فرزندش) بدون اینکه نام از کسی ببرند اشاره ای کردند به وضع شریعتی و مخالفت هائی که در اطراف او هست نوار این سخن همان وقت از نجف آمد و در فرونشاندن آتش اختلافات موثر بود.در آنجا امام بدون آنکه اسم شریعتی را بیاورند این جور بیان کرده بودند:
” گله من از آقایان علما این است که کسانی که الان برای اسلام کاری می کنند، قلم به دست گرفته اند و از شیعه ترویج می کنند، مسایل اسلام را، مسایل دینی رامورد بحث قرار می دهند، می نویسند و منتشر می کنند، این ها از خودشان طرد نکنند.در زمانی که همه قلم ها و همه ی تبلیغات ضد ما است، در زمانی که دست هامان بسته است و کاری از ما ساخته نیست، در این زمان ما هر فردی را لازم داریم. فرض کنید خطایی هم کردند، چهارتا غلط هم دارند، شما که عالم اید، خطاها و غلط ها را رفع کنید، طرد نکنید، بیرون نکنید، شما این دانشگاهی ها را ار خودتان دور نکنید…”
اما ظلم طرفداران دکتر به او کمتر از ظلم مخالفانش نبود بلکه حتی کوبنده تر و شدیدتر هم بود. طرفداران او به جای آنکه نقاط مثبت شریعتی را مطرح کنند و آنها را تبیین کنند در مقابل مخالفان صف آرائی کردند و در اظهاراتی نسبت به شریعتی سعی کردند او را یک موجود مطلق جلوه بدهند. سعی کردند حتی کوچکترین اشتباهی را از او نپذیرند
عاشقانه های یک مرد جنگی
«آيا هيچ گاه در دل شب دور از هياهوي زندگي به آسمان پرستاره نگاه کردهايد؟ و روح شما به عظمت و زيبايي آن مجذوب شده است؟ اين احساس احترام و ستايش به عظمت و زيبايي، اظهار خضوع و تسليم در برابر خالق آن نيايش ناميده ميشود.
نيايش، ارتباط قلبي است با ذات عالم هستي
نيايش، راز و نياز دروني است با کمال مطلق
نيايش کشش روح است به سوي کانون غيرمادي جهان
نيايش پرواز انسان است به سوي پروردگار عالم
نيايش منحصر به انسانها نيست تمام موجودات عالم در نيايشي بزرگ شرکت دارند هر يک به زبان خود خدا را تسبيح ميکنند.
شعله شمع خود نيايشي است و سوختن پروانه نيايشي ديگر
خنده معصوم کودک نيايشي است و مهر پاک مادر نيايشي ديگر
نيايش يک سير روحاني و مکاشفه دروني است که در آن وجود آدمي ميجوشد، ميسوزد به روح مبدل ميشود به فراخناي عالم هستي بالا ميرود و در وجود کل حل ميگردد.
آدمي قلب دارد که مرکز احساس عرفاني و ارتباط با کانون نامرئي حيات و درک زيبايي است اين قلب با محصولات عقل سيراب نميشود نيايش لطيفترين و عميقترين نياز فطري قلب است.
هنگام نيايش پردههاي ضخيم عالم محسوسات از روي قلب به کناري ميرود و مشعل فروزان روح آدمي نورافشاني ميکند.
نيايش آرامش ضمين ميآورد نفس را تصفيه ميکند روح را انبساط ميدهد ايجاد نشاط ميکند و ظرفيت وجود انسان را از کمال مطلق لبريز مينمايد.
در ميان نيايش ها نيايش عشاق شوري ديگر دارد. در ميان عشاق عالم نيز علي (ع) جايگاهي خاص دارد.
علي مظهر کمال و عشق و انسانيت آن چنان عاشقانه راز و نياز ميکند که دل آدمي آب ميشود آن همه قدرت و شجاعت با آن همه خضوع و بندگي آن همه شور و عشق با آن همه ترس از فراق، راستي که مافوق طاقت بشري است.
اگر پيرزني ضعيف که قدم به دروازه مرگ نهاده است از ترس و وحشت در مقابل خداي تضرع کند چندان تعجب آور نيست يا بيچاره مضطري که جبر زمان بيرحمانه خردش کرده است امن يجيب بگويد باز هم قابل درک است ولي آنجا که قدرتمندترين و بينيازترين مرد روزگار از شب تا به صبح، خاضعانه راز و نياز ميکند و ميگريد قابل فهم بشري نيست.
علي فرياد ميزند: خدايا من به خاطر ترس از جهنمت تو را نميپرستم به بهشت تو نيز طمعي ندارم تو شايسته پرستشي و محرک من فقط عشق به تو است.
علي تاجر پيشه نبود که با خداي خود معامله کند و در ازاي عشق پاداشي بخواهد عشق شيرازه حيات و هستي او بود و بدون عشق نميتوانست زنده بماند.
دعاي کميل شرارههاي آتشي است که از قلب و روح علي (ع) برخاسته و علي (ع) آن را به دوست خود کميل تعليم داده است.براي کسب فيض زنده دلان اين نيايش بزرگ به فارسي برگردانده شده است.»
يکي از نيايشهاي دکتر مصطفي چمران