فاطمیه
ازکوچه میآید صدای فاطمیه
حی علی بزم عزای فاطمیه🖤💔
اسوه حقیقی زن،زندگی ،آزادگی
ولادت خواهرامام حسین علیه السلام ،حضرت زینب سلام الله علیها وروز پرستارمبارک باد💐
دلخوش به هیچ...
درتاریکی نمیشود سنجید.به همین دلیل؛
(اللهُ ولیُّ الَّذین آمَنوا یُخرجُهُم مِن الظُّلُماتِ اِلی النُّور).
انسان تادرروشنایی قرارنگیرد خودش را نمی فهمد.نمی فهمد که چقدراست؛اهدافی راهم که عمری دنبالشان است وبخاطرآنها زندگی میکندومی میردوبخاطر آنها خوشحال می شود یارنج می برد،نمی فهمد.
تااینها درنورنیایندوتاآدمی تمامی راه وتمامی وجودخودرانبیند طبیعتاًدرتاریکی است ودرتاریکی معامله مغشوش است.
یک موقعی شایدشش ماه دعامی کردم تابه چیزی برسم ،بعداًسالها دعامیکردم که ازآن جداشوم!این طورنیست که حساب وکتاب آدمی مُنقّح باشد.
درروشنی مشخص میشود که آدمی چه هست وچه توانمندی ای دارد.
برگرفته از کتاب تحلیلی نوازحکومت دینی ،ص ۳۷
دخترخوبم...
دخترخوبم! مادام که دل توازدنیاکوچکترباشدوهمّت توحقیرباشدوبیش ازهمین زندگی هفتادساله راحساب نکندوبه حساب نیاورد؛مطمئن باش هرکاری که بکنی ،حقیر ومحدود ودنیایی است.
برگرفته از کتاب نامه های بلوغ ،ص۱۷۰
بانوی والامقام...
نامی که پدربرایش گذاشت فاطمه بود.
لقب معصومه را بعدها برادرش به اوداد.
علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتی فرمود:
《مَن زارَ المعصومه بِقُم کَمَن زارَنی》
هرکس درقم معصومه رازیارت کند ،انگار مرازیارت کرده است…
لقبش رامعصومه گذاشت تا از عصمتش بگوید.
مقام والایی که نزد خدادارد.
برگرفته از کتاب بانوی کرامت،ص ۹
به نیابت ازخواهر...
استاد صفایی درباره زیارت امام رضا علیه السلام می گفتند:
من همه این زیارت ها را به نیابت از حضرت معصومه سلام الله علیها می روم .
شما احساس کنید که خواهر امام ازیک مسیرطولانی حرکت میکند تابه برادرش برسد.برادری که امام هشتم است .یعنی هم برادراست وهم امام اوست.
امااز ملاقات برادرمحروم شدند.آقای صفایی دقت داشتندکه این محرومیت به خوبی جبران شود و لذا نائب الزیاره حضرت معصومه سلام الله علیها بودند.
بخشی ازخاطرات استادفلسفیان درباره علی صفایی حائری(عین صاد)
میلاد اباالحجّه
هرچند که رسم است بگویند
تبریک پسر را به پدرها
میلادپدر برتو مبارک
ای آمدنت راس خبرها…
ولادت امام حسن عسکری (ع) مبارک باد.💐
نشان فتح
اعطای《 نشان فتح》به سردارسرافراز امیرعلی حاجی زاده،فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توسط رهبر انقلاب بعد از عملیات 《وعده صادق۲》
۱۵مهر ۱۴۰۳
من سربازم!!
ازشهیدنواب صفوی پرسیدن: چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آیت الله بروجردی ساکت است. نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ است،من سربازم.
سربازاگرکوتاهی کند،سرهنگ مجبورمی شودبیاید وسط!!
هربارکه آیت الله خامنه ای می آ ید وسط یعنی ماسربازها کم گذاشته ایم.
خاطره ای تکان دهنده ازجشن تکلیف دختر9ساله
? در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچهها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچهها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچهها برای دوشنبهي هفتهي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.»
? من همان جا غصهدار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نميشد و خبري از نماز نبود.
? روزهای بعد، بچهها یکییکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه ميآوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریهکنان از دفتر بیرون آمدم.
? فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من میدانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست.
? بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوشکلامی برای ما سخنرانی کرد و گفت: «بچهها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما میدهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت.
?به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجادهام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد.
? من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اينگونه نشد. اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشهای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟!
?بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد.
? اذان صبح از حسینیهای که نزدیک خانه ما بود به گوش میرسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریهام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد.
?پدر و مادرم هر دو مرا صدا میکردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کردهاند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يكدفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیدهایم.!
?خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم میبرند، میگفتند شما در دنیا نماز نخواندهاید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه میکردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش میکردیم فایدهای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم.
?خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانهی اینها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.»
? آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزههای خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آنها را مورد عنايت قرار داد. این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند.
? اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند.
?وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهار محال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچهای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفتهاند.
? یک هفتهای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد.
? حال من ماندهام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسي از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايي هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامي ميدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطهی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم.
برگرفته ازکتاب پر پرواز ص 122